سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آ بنبات های رنگی آیدا
از دست دادن فرصت اندوهى گلوگیر است . [نهج البلاغه]

نویسنده: آیدا  سه شنبه 86/3/22  ساعت 2:37 صبح

      

امروز داشتم مجله ای که همیشه میخرم میخوندم..........یه داستان نوشته بود که فکر کنم همتون شنیده باشید ....داستان پسر بچه ای که معلمشون به تمام شاگرداش یه مرغ داد که برن یه جایی بکشن که هیچکی اونا رو نبینه..........و روز موعود همه مرغاشونو کشتن به جز این پسر که گفت نتونستم جایی رو پیدا کنم که خدا نباشه........

اول که این داستان رو خوندم گفتم اَه یه داستان بهتر نبود که من تو وبلاگ میذاشتم..........اما بعد به یاد بچگی های خودم افتادم....تصورات خنده داری که از خدا داشتم.....

مامانم همیشه بهم میگفت که خدا همه جا با تو.........منم همیشه میگفتم که یه خدا چه جوری میتونه همیشه با من باشه .....چطور میتونه تمام کارای منو زیر نظر داشته باشه نه تنها کارای من کارای همه رو .....همیشه میگفتم خدا چه جوریه که نمیشه هیچ وقت ازش فرار کرد.با خودمم نقشه هایی میکشیدم که به تونم خدا رو دودر کنم ....بعد نقشه هام رومیرفتم به مامانم میگفتم....اونم گفت نقشت عملی نیست

وقتی از نقشه کشیدن فارق میشدم میرفتم سراغه این که خدا چیه.....یادمه اولین بار گفتم حتما خدا دیوارهای خونست....چون هر جا که بریم بالاخره یه دیوار هست که منو یا بقیه رو بپا باشه......اما بعدا به این نتیجه رسیدم که خدا هوا ....هوایی که هم بیرونه بدنمونه هم به واسطه نفس کشیدن میره داخل بدنمون....پس آره خدا مثل هوا میمونه چون همه جا هست از دستش فرارم نمیشه کرد....رفتم باز به مامانم گفتم اول دو ساعت خندید بعد گفت نه

به نظر خودم بچه که بودم بیشتر به خدا فکر میکردم و اگه یه چیز زیبایی میدیدم خدا رو تحسین میکردم...اما حالا چی ...حالا که بزرگ شدم و به اصطلاح با داشتن مغز کافی زیاد یا بهتر بگم اصلا به خدا فکر نمیکنم..نعمت هایی که به من داده شکر نمیکنم.....زیبایی ها رو میبینم نه تنها که تحسین نمیکنم حتی بهشم توجه نمیکنم.... با اینکه خدا این همه پیامبر و برای من که مسلمونم 12تا امام آورده .....همه اینا روو میدونم حتی تا حدودی میدونم که چیکار کنم برم بهشت چیکار نکنم...اما همش بر عکس... من دارم الان کارایی رو انجام میدم که خودم دلم میخواد...خودم باهاشون لذت میبرم ...حتی یه ثانیه هم به این فکر نمیکنم که این کار خوبه یا نه....

ما همیشه از بزرگترای خودمون میترسیم اما  با اینکه خدا این همه بزرگ چرا ازش نمیترسیم ...

 چرا از دستوراتش سر پیچی میکنیم..............

چرا دیگه به این فکر نمیکنیم که خدا همه جا حضور داره و نمیتونیم یه جایه عاری از اون پیدا کنیم.......

چرا ما اینقده بد شدیم.....

چرا اینقده شیطان به ما نزدیک شده ......چرا داریم از شیطان پیروی میکنیم ....چرا به جای اینکه فاصله مون از شیطان بیشتر شه به جاش از خدا که هست و نیستمون دست اونه داره بیشتر میشه.......

واقعا چرا؟!؟

                            

                    

 




لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خدای مهربونم...
[عناوین آرشیوشده]


 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت



اوقات شرعی


تعداد کل بازدید
4027
تعداد بازدید امروز
0
تعداد بازدید دیروز
0

درباره خودم
آ بنبات های رنگی آیدا
آیدا
آیدا هستم...دانشجوی هنرهای تجسمی...ومربی مهدکودک هم هستم...علاقه مند به رنگ صورتی و دختری هستم کم حرف..مهربون و یکم حساس و زودرنج. همه بهم میگن نی نی چون همیشه توی دنیای کودکی خودم سیرمیکنم... نمیخوامم هیچوقت بزرگ بشم.
لوگوی خودم
آ بنبات های رنگی آیدا


لوگوی دوستان








آرشیو
بهار 1386


اشتراک